مادرجانم بنفشه نام دارد.بنفشه نام فارسی یک گل است.این گل موطنی ندارد٬ بهار کی می شود ٬باغبان ها با مشتی خاک چسبیده به ریشه٬ بنفشه های نحیف بی تجربه رادر جعبه های کوچک به پارک ها وبولوار ها می برند وبه زمین خدا پیوند می زنند.بنفشه های کوچک با گلبرگ های ظریف وساقه های تردشان فرصت زیادی برای زندگی ندارند.
پدر جانم افغان است٬ هزاره ومادر جانم نیز. مادر می گوید:" تولد سختی داشتی فکر نمی کردم زنده بمانم".پدر کلانم نامم را "فرخ جما ل" گذاشت که بعدها بی خویی های شبانه روز٬ نامم را گرداند وفاطمه شدم. از ان به بعد همیشه فاطمه ام درهر زمانی ومکانی٬ درهر کشوری که باشم شب یا روز هم فرقی نمی کند٬ همیشه فطمه ام.
زبان ما فارسی دری است. پدر ومادرجانم با لهجه هزارگی در خانه حرف می زنند.من وپنج خواهر وبرادرم٬ گلچمن٬ جمیله٬ نفیسه٬ حمید وعنایت هم در خانه با زبان فارسی دری ولهجه خودمان حرف می زنیم٬ البته گاهی امیخته با برخی واژه های فارسی مرسوم در ایران ٬که کاریش نمی شود کرد وبه نظرمن٬ بد هم نیست. بعضی وقت ها کلماتی که در فارسی مرسوم ایران پاسخگوی بعضی نیاز های بیا نیمان است در فارسی دری یافت نمیشود٬.البته همیشه اینطور نیست.عنایت معتقد است که دری ذات پویا وزنده ای دارد و دایره لغات ان نباید محدود به کلمات شناخته شده ای باشد که هر روزهزاران بار٬ درکوچه بازارمی شنویم واین٬ به کار٬ دقت٬ مطالعه ودلسوزی وپشتکارهرفارسی زبان وزبان شناسان متعهد درهر کشورفارسی زبان٬ احتیاج دارد. او می گوید٬ فارسی دری ٬خصوصأ در این زمان٬ احتیاج به رشد وشکوفایی دارد چراکه انسانها با ورود به هرعصری٬ احتیاج به لغات وواژه هایی خاص برای بیانشان دارند وفکر که می کنم می بینم درست می گوید ما هیچ زبان شناساس افغانی نمی شناسیم.چه برسد که در این زمینه کاری یا تحقیقی انجام داده باشند.
حمید کوچکترین برادرم٬ زبان ولهجه مان را خوب حرف می زند که گاهی برایش امتیاز بزرگی محسوب می شود.هر کسی به خانه ما بیاید٬ می فهمد که افغان هستیم. ازحجم لغات اشنا٬ ازنوع لباس پوشیدن ٬غذاها وحتی برخوردها ورفتارمان از لهجه مان ٬از نحوه احترام به بزرگتر٬علم وهنر دوستی
وقتی در خیابان٬ بانک٬ سوپرمارکت یا دانشگاه هستم با دوستان ایرانیم به زبان فارسی معیار ایران حرف می زنیم٬ چون فقط با این شیوه است که می توانم در دنیایشان جایی برای خودم باز کنم وخود را به طور موقت٬ جزئی از زیست جهانی حس کنم که برای داشتن یک تعامل دو یا چتد جانبه موفق٬ ورود به ان الزامی است ومرا در داشته های مشترکشان شریک می کند٬ تا در موضعی همسان٬ صحبتی منطقی ودوستانه داشته باشیم.هرچند با کمی تفاوت٬ ولی زبانی یکسان پیوندمان می دهد
وقتی با دوستان افغانم تاجیک٬ هزاره٬ پشتو وازبک... هستیم به یک زبان صحبت می کنیم هر چند با لهجه های متفاوت که گاهی تن صدایمان رابا هارمونی خاصی تغییر می دهد و رایزینگ وفالینگ های هرهجا را سازگارهمان لهجه می کند٬ .ولی باز زبانمان فارسی است وخوب یکدیگر را می فهمیم .گاهی ناخوداگاه دنبال واژه می گردیم وبه پراندن برخی واژه های بومی فارسی ایران به همان شکلش عادت کرده ایم
ما افغان ها تفاوتهای زیبایی داریم. از تفاوت در قومیت گرفته تا تفاوت در فکر کردن واداب ورسوم هایمان٬ طرز لباس پوشیدن٬ غذا خوردن٬ حتی حالات وحرکات اعضای دست و صورت
با توجه به لهجه هامان فرق می کند. مهمانی دادن ها و نوع تعارف کردن هایمان وتفاوت های بسیارظریف ومقبول تر٬ درحریم های شخصی وخانوادگیمان٬ مثل تفاوت های ریز زنانمان
در ارایشهای سنتی٬ طرز مداد کشیدن٬ خال گذاشتن٬ حتی تعداد خالها وجایشان در صورت گذاشتم نگینهای زیبا در گوش یا بینی.ویاحتی لالایی ها وافسانه هایمان که زمستان های سرد وخشن را قابل تحمل می کند ونواسه های دختر وپسر را٬ پا در تنور گرم دراز٬ گرد پدر کلان ها جمع می کند وتا پاسی از شب به رویا میبرد
لهجه یعنی٬ در خانه ای هستی درحریم خصوصی ات٬ ولایتت وزبان یعنی اقتدار٬ توانایی پیوند دادن تمام تفاوت ها٬ خردمندی اتصال تکه های پازل برای یکی شدن٬ به گونه ای که در تمامی این تفاوت ها شریکمان می کند واین احساس را به ما منتقل می کند که این تفاوت ها خارج از ما نیست. درخودمان است٬ دوستشان داریم ٬عاشق تفاوتهایمان هستیم.
تا بمانیم وبا هزارانی مانندخود زندگی کنیم وعاشق هم نوع وهم وطنمان باشیم.برای ارزوها وارمان های مشترکمان مبارزه وتلاش کنیم.چرا که همه ما
دری نگاه می کنیم
دری ارزوهای مشترک داریم
دری زندگی می کنیم
دری عاشق می شویم
دری گریه می کنیم ومی خندیم
دری می رقصیم
و
فارسی می میریم
فارسی در حرکتیم
فارسی مبارزه می کنیم
وفارسی...
هوشنگ گلشیری می گوید"رنگینی زبان ادبیات افغان زبان فارسی ما را٬ غنی تر می کند" زبان فارسی٬ زنده٬ پویا٬ مقتدرومقبول درتاجیکستان به گونه ای زیبا٬ متناسب با زندگی وروح ان مردم ٬خود را می نماید.در ایران به شکلی دیگر رنگ می گیرد ودر افغتنستان به قسم مقبولتر روح می پذیرد.فارسی٬ هرکجا با شد٬ فارسی است. مهربان است زبان مادری است٬ با مردم هر کشور فارسی زبان٬ هرقوم وهر مسلک٬ به شکلی انس میگیرد وسازگار می شود.
وچه ظلمی به خودمان می کنیم اگرزبانی را که در روح وجان وهستیمان ریشه دوانده٬ سبزمان کرده٬ برگ وبار ومیوه مان داده٬ تکه پاره اش کنیم. جزئی از ان را از خود وجزئی دیگرش را بیگانه پنداریم.
وچه بی انصافی وبیدادست در حق زبان فارسی اگر به جای هرس کردن شاخه هایش که ستبرش کند. بیل زدن خاکش تا ریشه بدواند. بیاییم وهر کداممان یک شاخه اش را بشکنیم وبگوییم این شاخه ازمن وان شاخه از توست.درختمان زرد وبیمارمی شود٬ تنک می شود وریشه اش می خشکد.
فارسی با کسی نمی جنگد٬زبان صلح است.اقیانوس است وما افغان ها هم٬ همه مثل هم نیستیم. ما با افرادی چون وزیر فرهنگمان مخالفیم. ما همه اقیانوس را ازماست٬ می خواهیم وبرای ارضای خود خواهی هایمان٬ درآن به دنبال یک دریاچه گک٬ سرگردان نمی شویم.ماتمام فارسی را می خواهیم همه اش را انطورکه هست وخواهد ماند